صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

صبح از خواب پا شده؛ آمده نشسته روبروی خواهرش؛ زل زده به صورت دخترک.
بی‌مقدمه می‌گوید: «بابا! من هم ابرو دارم؟»


+ موهایش بلند شده و ریخته روی پیشانی‌ش. می‌برمش سلمانی.

  • :: پدر مقدس

آقا مصطفی: «بابا! مگه آقا غذا می‌پزن؟»

+ آشپز مرد ندیده تا حالا.

# زبان

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۵
  • :: پدر مقدس

من (هفت صبح):
از صحن امام‌زاده سیدحمزه در باز کرده‌اند به باغ توتی؛ البته نه باغی مانده و نه توتی: ستون کاشته‌اند و سقف روییده است.
با مصطفی نشسته‌ایم روی فرش درگاه و دعا می‌خوانیم.
سلام

تو (یک روز بعد):
تاسوعای بی تو
عاشورای بی تو
بی او
بی ما
...

# برادر

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۵
  • :: پریشان
  • :: پیامک

چراغ را خاموش می‌کنم. توی تختشان دراز کشیده‌اند.
-: «بابا! بیا کتاب بخون»
تاریک است و عینک ندارم و خوابم هم می‌آید. بهانه می‌آورم.
-: «خب بیا از دهنت گصّه* بگو»


* «گصّه» بر همان وزن و معنای «قصه»

# زبان

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۵
  • :: پدر مقدس

از کرامات مدرسه‌ی ما آن است که در آن مؤلف کتاب سواد رسانه‌ای «تاریخ»، و کارشناس ارشد تاریخ «سواد رسانه‌ای» تدریس می‌کند.

# مدرسه

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۸ مهر ۱۳۹۵
  • :: بداهه

سر کوچه‌ی جدیدمان پیرایشگاه مردانه است. امروز برای اولین بار امتحانش کردم. مثل همه‌ی دفعه‌های اولی که در این سال‌ها با پیرایشگری آشنا می‌شوم، لازم است تا در دقیقه‌ی اول حالی‌ش کنم که جیگولی بازی در نیاورد و مثل آدم و مثل سی سال گذشته موهایم را مدل بچه مثبتی کوتاه کند.
می‌گویم: «ساده کوتاه کن؛ میخوام برم مدرسه»
حدس می‌زدم که خواهد خندید و به حساب شوخی می‌گذارد. کارش را که شروع می‌کند ادامه می‌دهم: «جدی گفتم. می‌خوام برم مدرسه»
*
فردا اول مهر من است.

# قصه

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۹۵
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون